یک روزنامه نگار جوان در شهر قدم زد و سؤالاتی دشوار را برای همه پرسید. او از مردم سؤالاتی پیچیده پرسید و سپس با آنها به جواب ها خندید. بنابراین او به درون شهر قدم زد و حتی به ساحل نیز نگاه کرد ، جایی که با دوست خود و با او ملاقات کرد و جالبترین مکان های آنها را با نوار چسب به چسباند و اطراف ساحل را برهنه اداره کرد. سرانجام با یک دوست به فروشگاه نگاه کرد و با ملاقات با فروشنده ، حرکت کرد. خوب ، آن مرد که دائماً پشت سرش کمین می کرد ، مانده بود که با یک فروشنده جوان در حال تعطیلات باشد. آنها ایستادند و به آرامی در مورد این و آن چت کردند تا این مکالمه مبحث سکس شد. پسر با دیدن رهایی دختر در این شماره ، شروع به اشاره به رابطه جنسی کرد. عکس سکسی کس قلمبه اما دختر در آن نیست. و پسر راهی پیدا کرد. او به او پول داد در ابتدا ، دختر مخالف بود ، اما بعد از اینکه مبلغی مرتب به او پیشنهاد شد ، اصول خود را کنار گذاشت. بدون تردید ، زانو زد ، عضو را بیرون کشید و شروع به دمیدن کرد. خوب ، بعد از اینکه یکی از اعضای دادگاه قانون را صادر کرد ، با او رابطه جنسی برقرار کرد.